داستان آموزنده کوتاه سنگ و مانع
يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۲۹ ب.ظ
در زمانهای قدیم پادشاهی تخت سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل مردم را ببیند خودش را جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخت سنگ می گذشتند و بسیاری هم غرولند میکردند که این چه شهری است که نظم ندارد. حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ایی است و ...با وجود این هیچکس تخت سنگ را از وسط راه بر نمی داشت . نزدیک غروب یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزی جات بود بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت . ناگهان کیسه اییی را دید که در وسط جاده زیر تخته سنگ قرار داده شده بود . کیسه را باز کرد و داخل ان سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد پادشاه در این یادداشت نوشته بود
- هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد -
۰۰/۰۴/۱۳